آريا بن تن مي شود
چهار شنبه با خودم آوردمت اداره چون روز عكس آتليت بود براي تولدت، پرهام هم اومده بود كلي توي اداره آتيش سوزوندين عصري رفتيم آتليه براي عكس،عكساتون خيلي خيلي خوشگل شدن ولي اونجا يه دوبار سرت خورد به تيزي ميز كه يكدفعش خيلي بد خورد تو هم از گريه ضعف كردي من حسابي ترسيده بودم وقتي داشتيم برمي گشتيم خونه تو گفتي( مامان بالا دارم ) يعني حالم داره بهم مي خوره منم كنار جوي آب نگهت داشتم كه مثلا" بالا بياري البته مي دونستم الكي مي گي ولي چشمت روز بد نبينه كه نمي دونم چي شد تو يكدفعه چرخيدي سمت خيابون كه تعادلتو از دست دادي و افتادي وسط خيابان منم چنان جيغي از ترس زدم كه نگو خدا با من يار بود كه زود از توي خيابون جمعت كردم وگرنه همون لحظه يه م...
نویسنده :
مامان معصومه
9:21