آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريا بن تن مي شود

چهار شنبه با خودم آوردمت اداره چون روز عكس آتليت بود براي تولدت، پرهام هم اومده بود كلي توي اداره آتيش سوزوندين عصري رفتيم آتليه براي عكس،عكساتون خيلي خيلي خوشگل شدن ولي اونجا يه دوبار سرت خورد به تيزي ميز كه يكدفعش خيلي بد خورد تو هم از گريه ضعف كردي من حسابي ترسيده بودم وقتي داشتيم برمي گشتيم خونه تو گفتي( مامان بالا دارم ) يعني حالم داره بهم مي خوره منم كنار جوي آب نگهت داشتم كه مثلا" بالا بياري البته مي دونستم الكي مي گي ولي چشمت روز بد نبينه كه نمي دونم چي شد تو يكدفعه چرخيدي سمت خيابون كه تعادلتو از دست دادي و افتادي وسط خيابان منم چنان جيغي از ترس زدم كه نگو خدا با من يار بود كه زود از توي خيابون جمعت كردم وگرنه همون لحظه يه م...
3 مرداد 1390

ترس آريا

ماماني اول از همه بگم منو ببخش آخه مي دوني قبلا" گفتم كه تو از آقا مخملي مي ترسيدي چهارشنبه باز طبق قول قرارمون با مامان پرهام بعد از مهد رفتيم خانه بازي موقع برگشت از اونجايي كه تو يكم اهل گردش و تفريحي باز شروع كردي گريه كه خونه نريم توي راه پله كه داشتيم مي رفتيم من چشمم خورد به يه گيلاس له شده و از اونجا كه تو با گريه هات رفته بودي روي اعصابم (آخه خسته از سر كار اومدم دنبالت دوساعتم برديمتون بيرون گردش حالا موقع برگشت هم تو باز بهونه مي گرفتي) گيلاس و نشونت دادم گفتم ببين آقا مخملي ني ني رو خورده ني ني پسر خوبي نبوده حرف مامانشو گوش نداده مخملي هم خوردتش اونجا موفق شدم و تو ساكت شدي اما نمي دونستم چي كار كردم رفتيم خونه وقتي شب ...
3 مرداد 1390